خادم حریم امن حرم



روزهای سرد دی ماه بود که برای رسیدن به افتخار نوکری امام رضا اولین قدم را برداشتم.

وارد سایت ثبت نام خادمیاری آقا شدم و ثبت نام کردم

کد رهگیری ثبت نام را گرفتم . قرار شد دو ماه بعد نتیجه تایید ثبت نام را دریافت کنم.

فکر می کردم کارم تمام شده و همین کافیست.

پس منتظر نتیجه ثبت نام ماندم و دو ماه گذشت. اوایل اسفند ماه باید نتیجه اعلام می شد

اما هرچه منتظر ماندم خبری نشد.

با خودم گفتم، به این راحتی ها که نیست، حتما مراحل اداری و مصاحبه و گزینش و تحقیق و . دارد

به همین راحتی ها که آقا هر کسی را نمی پذیرد.

اگر عاشقش هستی عاشقانه در راهش قدم بگذار

پس شروع کردم به جستجو در اینترنت و تازه آن موقع بود که فهمیدم من کجای کار هستم!

ثبت نام و گزینش خادم یاری امام رضا چندین مرحله داشت که من نمی دانستم:

1- ثبت نام اینترنتی و دریافت کد رهگیری

2-رفتن به نمایندگی آستان قدس در شهرستان و شهر خود

3-ارائه تمام مدارک شناسایی و مدارک تحصیلی و عکس و گواهی نامه عدم سوء پیشینه!

4-پر کردن چندین فرم ورود اطلاعات

تازه بعد از انجام این مراحل بود که دو ماه انتظار برای گزینش و تحقیقات شروع می شد و من بدون انجام اینها دو ماه منتظر مانده بودم!

پس شروع کردم به پیمودن مراحل عروج به آسمان عشق را

هفت آسمان، هفت مرحله، هفت خوان رستم.

یادم نمی رود روزی را که برای دریافت گواهی نامه عدم سوء پیشینه از خانه خارج شدم

آن روز، روزهای آخر اسفند ماه بود

دقیقا روزی که بارش سیل آسای باران در استان گلستان شروع شده بود.

و من هم در همان استان .

روزی که برای رفتن به اداره آگاهی از خانه خارج شدم روز بارش و هجوم جریان آب در شهر ما بود

یادم نمی رود . چه باد تندی می وزید . چه باران شدیدی می بارید

تمام جوی های آب سرریز کرده بود

هیچ ماشینی در خیابان پیدا نمی شد که سوارش شوم

آب تا بالای مچ پایم می رسید

چترم که همان اول در اثر باد شدید برعکس شده بود! شده بودم شبیه درخت چنار با آن چتر!

عاقبت ماشینی آمد و مرا جلوی در اداره آگاهی پیاده کرد و رفت

با خودم میگفتم خوب کار تمام شد

اما تازه شروع مشکل بود!

مامور جلوی در گفت که همه مسئولین داخل یک جلسه حضور دارند و تا یک ساعت دیگر نمی توانند مراجعه کننده بپذیرند

به من گفت حق ورود به داخل را ندارم و باید بیرون بمانم

بیرون هم که باران مثل سیل می بارید

در اداره بسته بود

هیچ سقفی نبود که زیر آن پناه بگیرم

دور تا دورم پر بود از آب باران

تمام بدنم خیس از آب بود

آمدم لب به غرغر باز کنم که یادم آمد دلیل گام گذاشتنم در این مسیر را

من برای رسیدن به یک سعادت بزرگ در این راه قدم گذاشتم

منه بی لیاقت رو سیاه . چون کلاغ سیاهی ام که آمده ام کبوتر شوم

پس به جان می خرم تمام سختی این راه را

ببیند آقایم که برای رسیدن به او از جانم هم میگذرم

خیس شدن که هیچ چیزی نیست.

چشمم افتاد به جایگاه کوچک نگهبانی بیرون در اداره آگاهی

لحظه ای خاطره ای از یک سرباز خسته و غمگین در گوشه ای دور از کشور به یادم آمد

کمی بغض کردم برای آن سرباز .

بعد رفتم زیر سقف ترک برداشته جایگاه نگهبانی ایستادم

هرکسی که رد می شد با تعجب نگاهم میکرد

کمی خنده دار بود ایستادن یک دختر در چنین جایی

حتما با خود میگفتند بلاخره قانون سربازی رفتن دختران هم تصویب شد!!! ^_^

ولی همان سقف کوچک ترک خورده یک ساعتی جان پناهم شد و ماندم

تا بلاخره در باز شد و وارد شدم .

گواهی را که گرفتم با خوشحالی رفتم به طرف باقی راه

این سخت ترین مرحله بود تا بدین جا و پایانش ذوق زده ام کرد

اما وقتی نزد مسئول بخش ثبت نام در نمایندگی شهرم رفتم کمی حالم گرفته شد!

گواهی عدم سوء پیشینه ام را که آنهمه برایش دوندگی کردم و چندین اداره مختلف رفتم را برداشت

و گفت اصلا نیازی به این نبود!

من اینهمه برایش زحمت کشیدم .!

 

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

fanooshonar وکیل پایه یک دادگستری درشیراز(مسیحی) pahneyekavirnt سیمز47 مطالب علوم تربیتی خانه ويرايش و نگارش* مطلبستان* خانه کتاب شورای دانش آموزی دبیرستان عصر دانش سفیداب روشور صادراتی حلما جامع ترین خبرنامه تخصصی گردشگری نما شیشه ای ساختمان